در نگاه علامه، هدف حیات برای انسان نمیتواند ماورای طبیعی نباشد؛ چون: «انسان هر ایدهآلی را که به عنوان هدف منظور بدارد، پس از وصول به آن هدف و بلکه با تجسیم واقعی آن، خود را بزرگتر از آن میبیند و هدف به دست آمده را مانند جزء کوچکی از خویش میپندارد. جلالالدین میگوید: تنگ است بر او هر هفت فلک/ چون میرود او در پیرهنم؟... این جریان مداوم، اساسیترین عنصر «من» آدمی است. مثلاً کسی که وصف زیبایی مناظر طبیعی رامسر را شنیده است، تماشای آن را مطلوب و کمال نسبی من خویش تلقی میکند، ولی هنگامیکه مناظر مزبور را چند بار تماشا کرد بتدریج مطلوبیت خود را از دست میدهد. نه اینکه مناظر مزبور نابود شده است، بلکه صورت آن مانند جزء غیر مورد توجه من گشته و جالب بودنش را از دست داده است و دینامیک کمالجویی من به اضافه آن نمود ضمیمه شده به من، به جریان خود برای وصول به ایدهآلهای دیگر ادامه میدهد. پس بود دل جوهر و عالم عرض/ سایه دل کی بود دل را غرض... این است مقدمه هدف حیات در مکتب ادیان و هدفهای دیگری که برای حیات گفته شدهاند، اگر جنبه مثبت داشته باشند، در مقدمات هدف ادیان تضمین شده اند.»
و اما هدف واقعی حیات: «هدف حیات طبیعی در مکتب دین آماده شدن برای ورود به حیات حقیقی ابدی است که از همین زندگانی شروع میشود. اما موضوع بهشت که بعضیها گمان میکنند به عنوان هدف حیات در ادیان مطرح شده است، مقصود باغی وسیع با چند درخت سیب و انار و جویبار نیست، بلکه چنانچه در تفسیر مثنوی توضیح دادهایم، بهشت انعکاسی ازموجودیتی است که انسان در این زندگانی تحصیل کرده است. از محقرترین لذایذ گرفته تا لقاءالله و رضوان الله و ایام الله و غوطهور شدن در ابدیت جلال و جمال الهی همه و همه درجات مختلف بهشتاند و باید در نظر گرفت که موضوع بهشت و جهنم در مسیر تکامل از انگیزگی پرستش الهی برکنار میشود و خود پرستش که عبارت است از جذب شدن به شعاع جاذبه الهی، هدف قرار میگیرد، چنانکه علیبن ابیطالب علیهالسلام فرمود: من تو را نه به طمع بهشت میپرستم و نه به جهت ترس از آتش دوزخ، بلکه تو را شایسته معبودیت میبینم و میپرستم.»
و بالاخره با معرفی عبادت به عنوان هدف اصلی حیات و استناد به آیه «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (من جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند)، استاد علامه چنانچه سخن را با صراحت در انتقاد از پوچی آغاز کرد حالا بیپرده در رد ظاهربینی چنین میگوید: «مردم معمولی اغلب گمان میکنند مقصود از عبادت همان حرکات و ورد و ذکرهای خشک و حرفهای است و میپندارند اینگونه عبادتهاست که انگیزه آفرینش انسان بوده است. روی همین تفسیر احمقانه، بهانه به دست متفکرنماها دادهاند که بگویند چه هدف ناچیز و کودکانهای است که میلیاردها عوامل طبیعی و انسانی دست به دست هم بدهند و انسانی به وجود بیاید و آن انسانها در میان میلیونها عوامل مضر و سودمند و با شادیهای محدود و ناراحتیها و بدبختیهای نامحدود زندگی کنند و هدف این زندگی هم چند بار خم و راست شدن و ذکرها و وردهای خشک و عادی و بی اثر باشد؟.»!